لگدپرانی
پسرم می دانم جایت تنگ شده و دلت می خواهد کش و قوسی به تنت بدهی و خستگی ای در کنی اما شرمنده که بضاعتم در همین حد است. می دانم حتی گاهی اعصابت از این خانه کوچک و دلگیر خرد می شود و لگدی هم به در و دیوارش می زنی اما پسرکم فکر مادرت هم باش. تا ماه پیش در حسرت این بودم که برای لحظه ای هم شده تو را در وجودم حس کنم. دستم را با هزار آرزو بر شکمم می گذاشتم و نومیدانه گوش تیز می کردم، حالا انگار که قرار است با گوش هایم چیزی بشنوم. اولین باری که زیر دستانم خزیدی شک کردم که تویی یا خیالاتی شده ام و پدرت مدام می گفت حرکت روده بوده است. اما کم کم علاوه بر خزیدن، ضربان نبضی هم زیر دستانم حس می کردم. پدرت با شوق دستانش را روی شکمم می گذاشت و چون هیچ جنبشی ...
نویسنده :
مامی
2:56